انسان در طول حيات همواره با دعا مانوس بوده، با آن به سر بردهاست. نياز بشر به دعا چنان گسترده است كه تنها اختصاص به مؤمنان نداشته بلكه در طول تاريخ در زندگى كافران نيز وجود داشتهاست. ولى آنان، در اثر گمراهى، اين عمل مقدس و پراهميت را در جايى غير از جايگاه شايسته آن به كار مىبرند.
آنها به جاى اينكه نياز خود به عالم غيب را در اعتقاد به خداى بزرگ و در طلب از او جستجو كنند، براى رفع اين احتياج، به سمت غير او متوجهشدند. قرآن كريم مىفرمايد: «وما دعاء الكافرين الا فى ضلال» (1) ; دعاى كافران، كه غيرخدا را مىخوانند، در گمراهى است و راه به جايى نمىبرد.
بزرگترين خدمتى كه اديان الهى، بخصوص اسلام بزرگ، به بشريت كردند اين بود كه فرزندان آدم را از اين انحراف آشكار بازداشتند و آنان را به پيمودن راه صحيح و شايسته هدايت كردند.
در قرآن كريم و كلمات معصومان - عليهمالسلام - موضوع دعا، بسيار مورد توجه واقعشده، جايگاه شايستهاى بدان اختصاص يافتهاست. در اين نوشتار، به خواستخداوند، در حد توان به ابعادى از اين حقيقت انسانى - الهى از ديدگاه قرآنكريم مىپردازيم و كام خشك خود را با قطرههايى از اين درياى خوشگوار و پهناور تازه مىكنيم.
فيروزآبادى در معناى دعا مىگويد: «الدعاء: الرغبة الى الله ...»; يعنى دعا همان ميل و توجه به سوى خداست (2) .
راغب اصفهانى مىنويسد: «... دعوته: اذا سالته واذا استغثة ... والدعاء الى الشىء: الحث على قصده ...»; يعنى اينكه مىگويى: <دعوته» هنگامى است كه از او چيزى بخواهى و زمانى كه از او يارى بخواهى... . خواندن به سوى چيزى به معناى كسى را به كارى و چيزى دعوت و ترغيبكردن است ... (3) .
در قرآنكريم، دعا به صورتهاى گوناگون در معناهاى متعدد به كار رفتهاست و شايد بيشترين و مهمترين آنها همان دو معنايى باشد كه از <مفردات راغب» نقلشد.
براى نمونه قرآنكريم مىفرمايد: «والله يدعوا الى دارالسلام» (4) ; خداى بزرگ مردمان را به سوى بهشت دعوت مىكند.
و نيز مىفرمايد: «ياقوم ما لى ادعوكم الى النجاة وتدعوننى الى النار تدعوننى لاكفر بالله واشرك به.» (5)
اى قوم من، چه شدهاست كه من شما را به سوى نجات فرامىخوانم و شما مرا به سوى آتش مىطلبيد؟! از من مىخواهيد تا به خدا كافر شوم و بدو كفر ورزم.
در اين دو آيه و نظاير آن <دعا» به معناى دعوت و تشويق به سوى چيزى است.
پروردگار بزرگ در آيه ديگر مىفرمايد: «واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان ...» (6) ; و هرگاه بندگانم درباره من از تو پرسيدند، پس من [بدانان] نزديكم و پاسخ دعاكنندهاى كه مرا مىخواند مىدهم.
و نيز مىفرمايد: «امن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء» (7) ; آيا چه كسى جواب انسان بيچاره مضطرى كه خدا را خوانده و از او استغاثه مىكند مىدهد؟ و بدى را برطرف مىكند؟
در اين دو آيه و امثال آن مقصود از «دعا» طلب نياز و استغاثه و دست احتياج به سوى حضرت حق درازكردن است. و منظور ما از دعا در اين نوشتار هم همين معناست.
موضوع مهم ديگر در باب دعا گستره آن است. زيرا هرچه قلمرو نفوذ و دامنه وجود اين عنصر ارزشى در بين موجودات وسيعتر باشد، بر ميزان اصالت و شرافت آن نيز افزوده مىشود; و «دعا» حقيقتى است كه ميدان حضور آن تمامى پديدهها و همه ممكنات است. مجموعه آفرينش رو به سوى او دارند و در هر لحظه از مبدء پرفيض و سرچشمه هستى تقاضاى نزول فيض مىكنند.
قرآنكريم مىفرمايد: «يساله من فى السموات والارض كل يوم هو فى شان» آسمانيان و زمينيان دست طلب به سوى او دراز دارند و او هر روز در شانى از اداره عالم است (8) .
به عبارت ديگر، چنانكه انسان به لحاظ تشريع موظف به دعا و درخواست از خداست، ساير موجودات نيز به لحاظ تكوين لحظه به لحظه بدان مشغولند و دو جريان «فيضگيرى» و «لطفبخشى» از ديرپاترين نظامهاى حاكم جهان آفرينش و عامل پيدايش آن است.
نهايت اينكه تفاوت بين اين دو نوع درخواستبه وساطت اراده و اختيار است.
طلب تكوينى، در عالم ممكنات به اصل وجود آنها مربوط است. چون موجود ممكن، هم در پيدايش و هم در بقاء، در هر آن محتاج ريزش فيض از مبدء هستى است. اين تقاضاى جاويد، فرياد فقر ذاتى انسان و آيت غناى رحمان است. مخلوق در اين درخواست هيچ اراده و اختيارى ندارد و اساسا فرض عدم اين طلب، مساوى با نبود آن است. در صورتى كه در طلب تشريعى، اراده انسان دخالت دارد و او مىتواند اين دعاى اختيارى را از خداوند داشتهباشد، چنانكه قادر است از آن سر باز زند.
علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مىنويسد: «اين سؤال به زبان فقر ذاتى موجود است و استحقاق فطرى و وجودى آنهاست.» اضافه مىكنند: «درخواست از مبدء هستى و آفريدگار جهان وقتى از جنبه فطرى و تكوينى آن ملاحظه شود، از آن تعبير به «سؤال» مىگردد، ولى به طلبى كه به اختيار انسان صادرشود و به خداى متعال متوجه گردد «دعا» اطلاق مىشود» (9) .
نظير آنچه در باب «دعا» گفتيم در موضوع اطاعت از قانونگذار نظام هستى نيز جارى است. چه اين كه تمامى موجودات سر در فرمان الهى دارند و در برابر قوانين حاكم بر نظام هستى خاضع و تابعاند. قرآنكريم مىفرمايد: «فقال لها وللارض اتينا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين» (10) ; ...سپس به آسمان و زمين فرمود به سوى حق آييد چه بخواهيد و چه نخواهيد. گفتند: ما اين كار را با تسليم و رضا انجام مىدهيم.
معناى اطاعت آسمانها و زمين از حضرت حق انقياد تكوينى از قوانين حاكم بر جهان و مقررات جارى در طبيعت است. ولى انسان گذشته از آن اطاعت تكوينى مامور است كه به اراده و اختيار خود به مقررات الهى عملكند.
تسبيح و تهليل و ذكر خدا نيز نمونه ديگرى از اين هماهنگى است. بنابراين وقتى انسان ملاحظه مىكند كه در اطاعت از قانونگذار هستى تنها نبوده، بلكه تمامى طبيعت در اين امر با او همراهند با اطمينانى سرشار و وسعتى بايسته به انقياد و تسليم روى مىآورد، و نافرمانى از قانون خداوندى را نوعى ستيزهجويى و تقابل با مجموعه نظام هستى مىيابد و خود را در اين حركت گمراهانه تنها مىبيند.
قرآنكريم مىفرمايد: «افغير دين الله يبغون وله اسلم من فى السموات والارض» (11) ; آيا آنان غير دين خدا را مىجويند درحالى كه همه جهانيان تسليم فرمان اويند؟
به همين ترتيب اگر انسان به اين حقيقت واقفشود كه همه جهانيان از خدا طلب مىكنند، نياز خود را تنها بدو عرضه مىكنند و از غير او بيگانهاند، به گمراهى آنان كه رو به سوى جز او كردهاند، از فقيران گدايى مىكنند و در گرفتاريها به غير او پناه مىبرند، بيشتر پىمىبرد، به مناجات و دعا پايبندتر مىشود، به رازونياز خود با خدا اصالت و عمق فزوتر مىبخشد و خويشتن را در اين راه با كل طبيعت هماهنگ و همراه مىبيند.
دوش مرغى به صبح مىناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يكى از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد بگوش
گفتباور نداشتم كه تو را
بانگ مرغى چنين كند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيحگوى و من خاموش (12)
مقصود از «اركان دعا» همان عناصرى است كه حقيقت دعا به آن استوار است و بى آن، اساسا دعا تحقق نمىيابد، كه اولين و مهمترين ركن آن، پس از ايمان به اصل وجود خداوند،اعتقاد به ربوبيت اوست كه در اين مقاله بدان مىپردازيم.
ريشه ربوبيت «رب» است و راغب اصفهانى آن را اين چنين معنا كرده است: «الرب فى الاصل: التربية، و هو انشاء الشئ حالا فحالا الى حد التمام» يعنى: «رب» در اصل به معناى تربيت است و آن ايجاد و مراقبت لحظه به لحظه از چيزى تا سرحد كمال است.
و بر اساس تصريح فيروزآبادى و نيز راغب اصفهانى و ديگران از اهل لغت كلمه «رب» اگر به چيزى اضافه نشود جز به خداوند اطلاق نمىشود. و در صورت اضافه مانند: رب الدار، رب الابل و مانند آن به معناى مالك و صاحب آن چيز خواهد بود و به غير خدا نيز گفته مىشود، گر چه اطلاق آن در باره او نيز صحيح است. و آن گونه كه از آموزشهاى قرآنى به دست مىآيد از اركان اصلى و بنيادين دعا، اعتقاد و باور قلبى به ربوبيتحق است. و خاستگاه واقعى دعا قلبى است كه ايمان به ربوبيت او در آن راسخ و متجلى باشد.
«ربوبيت» وجهه پروردگارى مبدء هستى در كنار آفريدگارى اوست «تربيت» نيز از همين ريشه است و تنها مربى جهان و مربى حقيقى و واقعى انسان نيز هموست. و به دنبال اين باور است كه انسان در حال رشد و بالندگى و محتاج دستگيرى با احساس بيچارگى و پريشانحالى فقط رو به سوى او مىآورد و تنها از او كمك مىخواهد.
شخصى كه به ربوبيتحق اذعان واقعى ندارد و اداره عالم را به طور كلى و يا جزيى به غير او نسبت مىدهد هيچگاه دست نياز به سوى او دراز نخواهد كرد و اگر دعايى از او سر زند مصدرى جز زبان نخواهد داشت.
و ما به خاطر اهميت و تاثير قطعى اين اعتقاد در تحقق دعا، در ادامه مقاله به تفصيل اين موضوع را پى مىگيريم.
بنا بر مفاد برخى روايات، قوم يهود معتقد بودند كه خداوند از كار عالم فارغ شده و مانند ساعتى كه پس از كوك كردن آن، به طور خودكار عمل مىكند، آن چه در جهان پيش مىآيد از دستخدا خارج است و او پس از آفرينش هستى هيچ نقشى در تغيير و تبديل و تقديم و تاخير حوادث ندارد و دست او از اين جهتبسته است. و بر طبق اين روايات، قرآن كريم نيز حكايت اين راى آنان را كرده است. آنجا كه مىفرمايد: «و قالت اليهود يدالله مغلولة» «قوم يهود گفتند دستخدا بسته است».
بر مبناى اين نظر، اساسا در جهان مديريتى وجود ندارد و ربوبيتى در كار نيست و آن چه هست تنها بر طبق جبر حاصل مىگردد.
مشابه اين عقيده، گرايش مردم جاهلى و بتپرستان عصر نزول قرآن است آنها مطابق آيات قرآنى، منشا هستى و اصل وجود را خداى بزرگ مىدانستند ولى اداره عالم و پروردگارى آن را به بتان نسبت مىدادند.
قرآن كريم در برخى آيات مىفرمايد: اگر از آنها بپرسى آسمان و زمين را چه كسى آفريده است؟ در جواب مىگويند: خدا آن را به وجود آورده است. در حالى كه مفاد برخى ديگر از آيات اين است كه آنان غير خدا را «رب» خود مىدانستند. شايد منشا اصلى اين اشتباه بزرگ در عرصه گرايشهاى اعتقادى بشرى اين باشد كه صاحبان اين انديشه غلط به درستى به نحوه آفرينش موجودات پى نبرده بودند و اين انحراف ناشى از خطايى بزرگتر است. و آن قياس پيدايش جهان هستى با چگونگى برخى آثار پديد آمده از انسان است.
آنها با مشاهده اين كه وقتى از تركيب برخى مواد، به وسيله انسان دستگاهى و اثرى بوجود مىآيد ديگران كه سازنده آن نيستند نيز، مىتوانند آن را اداره كنند و ممكن است ارتباط آن را با سازنده آن قطع كرد، كار خدا رابر همين امر قياس كردند و آن را موضوعى ممكن دانسته و معتقد شدند، خداوند ربوبيت جهان را پس از ايجاد آن به وسائط داده و آنها مدير و مدبراند.
در صورتى كه اگر آنان ساحت فكر خود را از اين اعتقاد ناصواب پاك مىكردند، هيچگاه در اين مهلكه عظيم و اين پرتگاه هولناك گرفتار نمىآمدند.
بنا بر تعاليم دينى و براهين عقلى و عرفانى، صدور موجودات از مبدء هستى مانند صدور نور خورشيد از آن است. يعنى همان گونه كه شعاع خورشيد بستگى تمام به اشراق آن دارد و اگر لحظهاى تابش آن قطع شود، سراسر منظومه شمسى به ظلمتكدهاى تبديل خواهد گشت. اساس عالم نيز به گونهاى است كه فرضا چنانچه كمتر از آنى عنايتحق و اراده و وجهه او از جهان گسسته شود نشانى از هيچ موجودى نخواهى يافت و اين عين ربوبيت است.
بنابر اين محال است چنين صدورى همراه با پروردگارى حق بر هستى نباشد و لذا در يكى از آيات قرآنى كه در اين زمينه آمده و قبلا اشاره شد، پس از آن كه مىفرمايد: مشركان خلقت آسمان و زمين را از خدا مىدانند. مىفرمايد: «فانى يؤفكون» اينان با اعراض از طريق حق، به كجا روى آوردهاند؟
راغب اصفهانى «افك» را اين چنين معنا مىكند: «الافك كل مصروف عن وجهه الذى يحق ان يكون عليه». يعنى «افك» به هر چيزى گويند كه وجهه اصلى خود را از دست داده باشد و از طريق شايسته خود منحرف شده باشد.
بنا بر اين مقصود از آيه كريمه اين است كه نتيجه قهرى پذيرش خلقت آسمان و زمين به دستخداوند تسليم و باور به ربوبيت او و سپس پرستش و اطاعت اوست. و اينان كه در برابر غير آفريدگار جهان كرنش مىكنند و جز او را مىپرستند، به بيراهه مىروند و از التزام به لازمه قهرى عقيده خود دور افتادهاند.
و در آيهاى ديگر، پس از ذكر اين اقرار مىفرمايد: «الحمدلله بل اكثرهم لا يعلمون» يعنى: سپاس خدا را كه به چنين امرى اقرار مىكنند، ولى چرا انديشهاى متناقض آن دارند؟ و به ربوبيت غير خدا معتقدند؟ علت آن است كه آنان از درك اين خطاى آشكار در صحنه اعتقادات خود ناتوانند.
و نيز مىفرمايد: «يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان; يعنى همه آسمانيان و زمينيان از او مىطلبند و او هر روز در شانى از تدبير عالم است.
و دور نيست كه مقصود از اين طلب، همان نياز و فقر ذاتى و احتياج طبيعى باشد كه تمامى موجودات را فرا گرفته و براى آنان لحظهاى انقطاع از مبدء، متصور نيست.
البته بر اساس آياتى از قرآن مجيد، مشركان مكه نه تنها اصل آفرينش را از آن خداوند مىدانستند بلكه حوادثى از قبيل باد و باران و روزى و حتى تدبير مجموعه نظام هستى را به او مستند مىكردند.
و لذا ممكن است گفته شود: بتپرستان جاهلى گر چه اصل آفرينش را در كل آن و نيز در حوادث جزئى به خداى بزرگ منتسب مىكردند و همچنين تدبير نظام كلى هستى و ربوبيت و تدبير معبودها را در دست او مىدانستند ولى بر اين باور بودند كه خداى متعال، ربوبيت نسبتبه حوادث جزئى را به شركاء واگذار كرده و آنهايند كه به تدبير امور مشغولاند.
قريب به همين مطلب را، علامه طباطبايى در تفسير «الميزان» بيان فرموده است.
ايشان مىفرمايد: «به اعتقاد مشركان جاهلى ارباب و خدايان آنها موجودات ممكن و مخلوق خداى متعال بودند كه تدبير امور، بر اساس منزلت هر كدام بدو تفويض گرديده و كار خداوند را تنها در آفرينش و ايجاد منحصر مىدانستند گذشته از اين كه او را رب ارباب و مدبر امر خدايان مىشمردند.»
بنابر اين فرق بين عقيده يهود و مشركان جاهلى در اين بود كه آنان اساسا براى جهان مديريتى قايل نبودند و اينان گرچه اصل آن را پذيرفته بودند ولى آنان را به غير خدا نسبت مىدادند.
نتيجه قهرى اين طرز فكر آن است كه صاحبان آن يا اصولا براى دعا نقشى قايل نباشند زيرا بر مبناى اعتقاد يهود، همه چيز از ازل تعيين گرديده و دستخدا از هر تصرفى در جهان هستى كوتاه است، و يا خواستههاى خود را از غير خدا بخواهند و همه تلاش خود را در طريق جلب رضايت واسطهها صرف كنند و هر آنچه لازمه كسب خوشنودى است از عبادت، كرنش و تعظيم، پيشكش و هديه حتى قربانى فرزند و غير آن، در برابر آنان انجام دهند تا با جلب رضايت آنها دعايشان مقبول افتد و ارواح واسطه به شفاعت و واسطهگرى برخيزند و حاجت اين بيچارگان را از خدا بگيرند.
برعكس اين دو ديدگاه، در نظرگاه قرآنى و توحيدى، خداوند همچنان كه خالق است مربى نيز هست، هم آفريدگار است و هم پروردگار. دست او بسته نيست، <بل يداه مبسوطتان» هر دو دست او باز است. بسطى بىنهايت و بىمرز، با وصف اطلاق كه هيچ قيدى برايش متصور نيست. نه تنها از كار جهان فارغ نشده استبل: «كل يوم هو فى شان» يعنى هر روز او در شانى از تدبير امور عالم است.
قرآن كريم در جهت مبارزه با آن فكر انحرافى و باطل و تثبيت ربوبيت مطلق حق در جاى جاى آيات نورانى خود خداى را بدين وصف توصيف كرده و با اين عنوان ياد كرده است و در آن نزديك به هزار بار واژه <رب» در صورتهاى مختلف بر ذات بارى اطلاق گرديده است.
در ديدگاه قرآن كريم نه تنها تدبير مجموعه نظام هستى در دست اوست، بلكه ربوبيت و اداره نظامات جزئى نيز مخصوص خداوند است.
از انسيان گرفته تا جنيان و ملائك، از زمين تا آسمان، از سرزمين حاصلخيز تا شكافتن ظلمتشب در سپيدهدم، و در نهايت همه جهانيان و عوالم، تحت ربوبيت و پروردگارى آن ذات مقدس است.
وقتى در باور شخصى، ربوبيتحق جاى گرفت و با عمق جان خود تنها او را همه كاره يافت و چشم اميد از غير او بست، بناچار حوائجخود را نيز فقط از او مىطلبد و در مقام توسل به وسائط طبيعى نيز، به آنان به چشم استقلال نمىنگرد و اگر دارويى براى رفع مريضى خود بخورد، شفاى درد را از خدا مىخواهد و تاثير را به او مستند مىكند. و تا شخص دعاكننده، حقيقتا اين گونه نباشد و در حال دعا، چشمداشتبه تاثير استقلالى وسائط داشته باشد، دعايش واقعى نيست و لذا به اجابت نيز دور است. بسيارى در وقت طلب از خداوند، انقطاع كامل بر ايشان دست نمىدهد، و اين بدان خاطر است كه بدرستى دل از وسائط طبيعى نبريدهاند و هنوز منتظراند تا شايد از ناحيه آنها فرج و گشايشى برايشان حاصل شود.
البته اشتباه نشود ما نفى وسائط نمىكنيم و آن را به طور مطلق مردود نمىشماريم بلكه سخن در اين است كه نگرش به وسائل مختلف است. برخى بدان با ديد استقلال مىنگرند و براى آنها، هم عرض خواست و اراده الهى، تاثير قائلاند. در صورتى كه در اعتقاد دستهاى ديگر، وسيلهها در طول اراده خداوند واقعاند.
در نظر اين دسته، عملى شدن هر كارى به دست اوست و وسائط تنها آلت و وسيله انجام عملاند، كسى كه مانند گروه اول فكر مىكند منطقش اين است كه اگر فلانى مثلا نبود من بيچاره مىشدم و چنانچه فلان دارو را نمىخوردم يا آن پزشك خاص نبود من هلاك مىشدم، ولى بر اساس منطق گروه دوم قضيه اين گونه نيست. داراى چنين انديشهاى چون تنها خدا را همه چيز و همه كاره مىداند و تاثير وسائل را نيز بدو منتسب مىكند، هيچگاه نجات خود را در وسيلهاى خاص منحصر نمىكند و از خدا مىخواهد تا خود متكفل امر او شود و اگر وسيلهاى رنگ باخت و از كار افتاد. از راه ديگرى او را به مقصود رساند.
و لذا قرآن مجيد وقتى دستور به دعا مىدهد اين گونه مىفرمايد: «و قال ربكم ادعونى استجب لكم» پروردگار شما گفت: مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را.
اين آيه كريمه به ما ياد مىدهد كه ابتدا بايد خدا را به ربوبيتشناخت و بدان باور قلبى يافت، و آن گاه دعا كرد. كه اگر چنين شد جواب قطعى الهى را نيز به دنبال خود خواهد داشت.
از همين جا مىتوان به يكى از فلسفههاى اساسى دعا اشاره كرد و در پرتو آن به پرسشى كه از ديرباز در اين زمينه مطرح بوده است پاسخ داد و آن اين است كه با توجه به اين كه خداى متعال از تمامى نيازهاى بندگان خويش آگاه است و سبتبه همه حالات و خواستههاى آنان مطلع است، چه نيازى به ابراز اين خواسته و دعا، از سوى بندگان است؟ و در حقيقتسؤال يا به خاطر تحريك عواطف شخص مسؤول و يا براى اطلاع يافتن او از حال سائل است در حالى كه ساحت ذات بارى تعالى از اولى منزه و دومى هم بدون آن حاصل است. پاسخ اين است كه بر اساس آن چه گفتيم كه اصولا دعا از اعتقاد به ربوبيتحق ناشى مىشود و بين اين دو رابطه مستقيم است مىتوان گفت كه همچنان كه اصل اعتقاد به بوبيتحق در دعا مؤثر است، عرض حاجتبه حضرت حق نيز در تحكيم و افزايش اين باور تاثير اساسى دارد. و در حقيقت، دعا نوعى تلقين و تمرين عملى براى استحكام اين عقيده در قلب و تعميق تدريجى آن در زواياى روح و جان آدمى به شمار مىرود. اين درست است كه خداى متعال به همه نيازمنديها و احتياجهاى بندگان خود بخوبى واقف است و بر همين اصل تا آن جا كه ضرورت برپايى نظام احسن خلقت اقتضاء مىكند، مواهب خود را به سوى بندگان خويش، چه از او بخواهند و چه نخواهند بر مؤمن و كافر، سرازير مىكند و در دعائى هم كه از امام صادق(ع) در اعمال ماه رجب رسيده است مىخوانيم: «يا من يعطى من ساله، يا من يعطى من لم يساله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمة...».
يعنى: «اى كسى كه از روى رحمت و شفقت، به بندگان خود چه آنان كه از تو بخواهند و چه آن بندهاى كه از تو نخواهد و تو را نشناسد نعمتهاى خود را بىدريغ عطا مىكنى...»
ولى در عين حال، عطاياى مخصوص و مواهب ويژه خداوندى از آن كسانى است كه از او طلب كنند و دست نياز به درگاه با عظمت او دراز كنند و بدينوسيله، ربوبيت و پروردگارى او را در باور خود بگنجاند و هر روز و شب رفته رفته اين عقيده ناب و سازنده را در قلب خود راسخ و راسختر كنند.
و لذا برخى مفسران، مطابق برخى روايات، در فرق بين «رحمان» و «رحيم» گفتهاند: «رحمن» جنبه رحمت عام حضرت حق نسبتبه بندگان از مؤمن و كافر در دنياست و مقصود از «رحيم» وجهه لطف و رافتخاص ربوبى، نسبتبه مؤمنان در دنيا و آخرت است».
البته اين يك فرق ذاتى است و اضافه بر آن - بر اساس آنچه گفتيم - بين اين دو، تفاوت ديگرى نيز هست، و آن اين است كه رحمت عام خداوندى بدون سؤال و خود به خود به سوى جايگاههايش سرازير مىشود و قابليتهاى طبيعى براى جذب آن كافى است ولى براى رحمتخاص او لياقتها و زمينههاى كسبى لازم است تا افزون بر عطاياى عام، آن مواهب ويژه، نيز به سوى بنده گسيل گردد.
براى مثال مىتوان از صاحب قدرتى نام برد كه براى پذيرش مردم، هم بار عام دارد، كه در آن همگان را از هر طبقه و صنفى كه باشند و از دوست و دشمن، به صورت عموم به حضور مىپذيرد. و در كنار آن پذيرش خصوصى نيز دارد كه اين نوع ملاقات، تنها براى كسانى است كه از خواص او به شمار مىآيند و از ديگران واقفتر و داناتر به مقام و منزلت اويند و ترتيب و آداب لازم براى حضور را به درستى دانسته و بدان ملتزمند. لذا قرآن مجيد در زمينه اهميت و نقش دعا در حيات مادى معنوى مؤمنان مىفرمايد: «قل ما يعبابكم ربى لولا دعائكم». يعنى: بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من توجه و عنايتى به شما نخواهد داشت.
نكته قابل توجه اين است كه در اين آيه كريمه و نيز آيهاى كه سابقا ذكر آن رفت و در آن دستور دعا داده شده است، خداى متعال با عنوان «رب» ياد شده است كه نشاندهنده ارتباط تنگاتنگ عنصر دعا با موضوع ربوبيت است. و بيانگر اين نكته مهم است كه با وجود اعتقاد به ربوبيت اوست كه مىتوان رو به سوى او آورد و از او رفع نيازهاى مادى و معنوى را خواست.
گذشته از اين كه با دستور به دعا، به مؤمنان ياد مىدهد كه نعمتهاى مخصوص الهى، بدون تقاضا از او جلب نمىگردد، و بى آن غير از محروميت نتيجهاى عايد بنده نخواهد شد.
و اين رابطه مستقيم و تاثير گذارى متقابل به گونهاى است كه بدون اعتقاد به پروردگارى حق، دعا محقق نمىگردد، و از آن طرف دعا نيز خود عامل بسيار مهم و مؤثر در تقويت و استحكام اين عقيده در جان مؤمن است.
و روى همين اساس، در آغاز اكثريت قريب به اتفاق دعاهاى قرآنى، خداى بزرگ با عنوان <ربنا» و مانند آن، مخاطب قرار گرفته و محل سؤال و طلب واقع شده است. در اينجا به مواردى از آن باب نمونه اشاره مىكنيم.
1 - «و منهم من يقول ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار». و از مردمان كسانى هستند كه دعايشان اين است: پروردگارا به ما از نعمتهاى دنيا و آخرت عطا كن و از عذاب دوزخت نگاه دار!».
2 - «... ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا! بر ما صبر و تحمل فرو ريز و گامهايمان استوار كن و ما را بر جناح كفر پيروز فرما!».
3 - «ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب; پروردگارا! قلبهاى ما را پس از آن كه هدايت كردهاى از حق منحرف مكن و از رحمتخود بر ما ببخش و بدرستى كه تو بخشندهاى».
4 - «... ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين; بار پروردگارا! گناهانمان را بر ما ببخش و قلم عفو بر تجاوزكاريهايمان بكش و ما را در پيمودن راهت ثابت قدم بدار و بر كافران پيروزمان كن.»
5 - «ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين; پروردگارا! ما بدانچه فرو فرستادى ايمان آورديم و فرستادهات را پيروى كرديم. و ما را از شاهدان بر تبليغ رسالت قرار ده».
6 - «... ربنا اننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا و قنا عذاب النار; پروردگارا! ما - بدانچه نازل كردهاى - ايمان آوردهايم. پس گناهانمان را بر ما ببخش و از عذاب آتش قهرت محافظت فرما!
انك قريب مجيب.
1 - سوره رعد، آيه14.
2 - قاموس المحيط، ج4، ص329.
3 - المفردات فى غريب القرآن، ص170.
4 - سوره يونس، آيه25.
5 - سوره غافر، آيه41.
6 - سوره بقره، آيه186.
7 - سوره نمل، آيه62.
8 - سوره رحمن، آيه55.
9 - تفسير الميزان، ج2، ص33.
10 - سوره فصلت، آيه11.
11 - آلعمران، آيه83.
12 - گلستان سعدى، ص85، در اخلاق درويشان.
10. تفسير كبير: 27/104، ذيل سجده/11 ; در المنثور: 1/106; بحار: 54/17.
11. كامل ابن اثير: 1/19، 20; بحار: 54/185; تفسير الميزان، ذيل آيات نازعات.
12. نهج البلاغه فيض الاسلام وشهيدى، خطبه 211; بحار: 54/38.
13. نهج البلاغه شهيدى: خطبه91.
14. امام اميرالمؤمنين عليه السلام در حديثى طلوع زحل را در آسمان هفتم خاطر نشان ساخته است، (شرح خويى بر نهج البلاغه: 1/380، نشر مكتبه اسلاميه) .
15. بحار: 54/29. 16و 17. فصلت: 9 و 11.
18. ابن اثير، كامل: 1/20.
19. تفسير كبير: 17/187، ذيل هود/7.
20. اعراف/54; يونس/3; هود/7; فرقان/59; سجده/4; ق/38; حديد/4.
21. غافر/57.
22. حج/47، تفسير در المنثور، ذيل اعراف/54; بحار: 54/218.
23. تفسير كبير ذيل سجده/4.
24. تفسير عياشى، تصحيح رسولى محلاتى: 10/31; بحار: 54/86.
25. تفسير مجمع البيان: 1/100.
26. بحار: 59/120.
27. همان: 57/102.
28. آغاز و انجام جهان، ص 248; علوم روز و قرآن، ص 1234.
29. فى ظلال نهج البلاغه: 1/37، نشر دار العلم للملايين، بيروت، ط 3، 1979م.
30. بقره/117; انعام/101.
31. مفردات راغب، ذيل بدع و خلق.
32. مفردات راغب، ذيل بدع و خلق.
33. طور/3635.
34. نهج البلاغه فيض، خطبه 89.
35. همان، خطبه 90.، 36. همان، خطبه 162.
37. همان، خطبه 152.
38. همان، خطبه 185.